کرمان رصد
هيچ امتياز و مقامي نخواستم/ در عمليات کربلاي 5، پنج روز مداوم در اتاق عمل بودم
چهارشنبه 7 مهر 1395 - 12:00:38 PM
ايسنا
کرمان انلاين- جمعي از خبرنگاران کرمان به مناسبت هفته دفاع مقدس با دکتر کرامت يوسفي، پزشکي که از نخستين روز جنگ عراق عليه ايران در جبهه حضور يافت، ديدار و گفت و گو کردند.

دکتر يوسفي متولد 1330 و فوق تخصص جراحي ترميمي و رييس بيمارستان مهرگان شهر کرمان است.

وي در اين ديدار درباره بيان خاطره از روزهاي حضور در جبهه گفت: تا زماني که کسي خودش در بطن آن روز ها قرار نگرفته و در آن فضاي حجمي حضور نداشته باشد، نمي تواند به درستي سخن بگويد.

فضايي که دور تا دور تو محاصره بوده و بالاي سر موشک و تير و ترکش و هواپيماهاي جنگي باشد که روزي سه بار سهميه بمباران شدن داشته باشي.

روي زمين انسان هايي مي بيني که دست، پا يا چشم ندارند و يا قسمتي از بدنشان جدا شده. وقتي مي توانيم اين را درک کرده و درباره آن صحبت کنيم که در اين فضا قرار گرفته و آن هوايي که بر اعتقاد و انديشه آن انسان ها حاکم بود، را بدانيم و در اين صورت بتوانيم خوب راوي بوده و صحبت کنيم.

من هميشه از خدا خواسته ام که قدرت قضاوت را از من بگيرد تا قضاوت نکنم و با واقعيت ها سر و کار داشته و صحبت کنم و مي توانم ادعا کنم به عنوان تاريخ زنده جنگ هستم و اين فيلم هايي که ساخته مي شود دور از آن فضا و ذهن است.

وضعيت خاصي بود، وقتي پنج موشک 9 متري همزمان با هم فرود آمده، منطقه وسيعي را تخريب کرده وظرف چند ساعت 160 کشته و 600 زخمي داريد و شما فقط انسان و خون مي بينند.

تمام نمازخانه، غذاخوري و راهروها پر از مجروح است که تکه هاي بدنشان کنده شده، هيچ کس حرف نمي زند و يک سکوت معنادار بر آن فضا حاکم است و اينها خيلي مسئله است.

يوسفي با اشاره به اتفاقات نخستين روز جنگ و نحوه رفتنش به جبهه اظهار کرد: ساعات 2 بعد از ظهر روز 31 شهريور در بيمارستان شهداي تجريش تهران نشسته بوديم که راديو اعلام کرد هواپيماهاي عراقي قسمت هايي از ايران را بمباران کردند و گفت از پزشکان دواطلب براي حضور در جبهه مي خواهيم ساعت 6 فردا صبح در مسجد دانشگاه تهران مراجعه کنند.

من و دوستم دکتر پاکروان اين مطلب را از راديو شنيديم و من بلافاصله با دانشگاه تماس گرفتم و اعلام آمادگي کردم.

به خاطر عرقي که داشتيم و به عنوان وظيفه اخلاقي و انساني و به دليل اينکه وامدار اين مملکت و مردم هستم، تصميم گرفتم بروم و دکتر پاکروان خودش ذزفولي بود و اعلام کرد که من هم مي آيم.

روز اول مهر که براي اعزام به جنوب رفتيم، هفت نفر پزشک داوطلب رفتن به جبهه بوديم و به قسمت پايگاه نظامي فرودگاه مهرآباد رفتيم و در همان زمان که منتظر بوديم، هواپيمايي آمد و يک بمب روي پمپ بنزين پايگاه انداخت که عمل نکرد.

دومين بمب روي باند هواپيماهاي «سي 130» افتاد و عمل نکرد و سومين بمب که روي منطقه خاکي فرودگاه افتاد، عمل کرد و يک صداي مهيبي بلند شد.

بعد از چهار ساعت انتظار سوار هواپيما شديم و آژير قرمز زدند و ما پايين آمده و پناه گرفتيم و بعد از اعلام وضعيت سفيد سوار شديم و دومرتبه آژير قرمز زدند و بالاخره ساعت 6 بعد از ظهر سوار هواپيما شديم و حرکت کرديم.

جعبه هاي بلندي در گوشه هواپيما بود و فکر کرديم تابوت است، بعد متوجه شديم موشک کاتيوشا بود و در گوشه ديگر جعبه هاي ميوه وجود داشت و بالاخره به پايگاه وحدتي دزفول رسيديم به بيمارستان افشار دزفول رفتيم.

در روزهاي نخست جنگ هنوز امداد، بسيج و تعاون نبود و گروهي از داوطلبان دندانپزشک و حدود 70 نفر از بچه هاي سني و شيعه سيستان و بلوچستان به آن بيمارستان آمده بودند و با دو ماشين شخصي که داشتند، مرتب مي رفتند و مجروح مي آوردند و هنوز آمبولانس و تشکيلات نبود.

در دزفول فاصله عراقي ها با ما هفت کيلومتر بود و من و دکتر پاکروان تنها پزشکان منطقه شديم و تنه يک تکنيسين بيهوشي داشتيم زيرا با آغاز جنگ پزشکان هندي و پاکستاني رفته بودند.

بايد يکسره کار مي کرديم و با وجود آن همه زخمي، عراقي ها شهرک هاي مسکوني را هم مي زدند، اصلا برايشان مهم نبود و همه جا را با موشک مي زدند.

يک خانواده که در حال خوردن شام بودند، گلوله توپ وسط سفره خورده بود و ترکش مهره هاي پايين کمر يک پسر اين خانواده را کنده بود و قطع نخاع کامل شده بود.

معضل اين بود که ما هم بايد به رزمنده هاي مجروح و هم به مردم عادي رسيدگي کنيم و روز ششم جنگ بود که صداي تانک مي آمد و مردم گفتند عراقي ها شهر را گرفتند. نمي خواهيد فرار کنيد؟ بعد از چند دقيقه ديديم تانک ايراني بود.

اينقدر امکانات نبود که راننده تانک يک گروه پنج نفره مجروح را با تانک به بيمارستان آورده بود.

روز هفتم مهر پنج موشک 9 متري زدند به محله فقيرنشين دزفول و سه موشک به محله اي زدند که خانه ها همه خشت و گلي و پرجمعيت بود.

ساعت 10 شب زماني که اين موشک ها را زدند، پنجره ها مچاله شد و من بدون کفش با سرعت زياد خودم را به بخش بالاي بيمارستان که بخش اطفال بود، رساندم. پنجره ها شکسته و بچه ها زير خاک بودند اما موشک به بيمارستان نخوره بود.

در آن زمان هي کس به فکر خودش نبود و در مرگ عزيزانشان هيچ کس نمي ايستاد. راننده آمبولانسي داشتيم که خانواده هفت نفره اش در شبادون دزفول گير کرده بودند و اين فرد يک لحظه متوقف نشد و مي رفت زخمي ها را مي آورد و بعد از 48 ساعت توانستند به خانواده ايشان دسترسي پيدا کنند که سه تا از فرزندانش از دنيا رفته بودند.

سرپرستار اتاق عملمان آقايي را آورد که کشته شده بود. پدرش بود، او را گذاشت و گفت مي روم مادرم را بياورم که هشت دنده اش شکسته بود و نجاتش داديم.

متاسفانه در آن شرايط برخي نفت و بنزين در خانه ها جمع کرده بودند و انفجار که مي شد، اينها شعله ور مي شد و سوختگي هاي بسيار زيادي داشتيم و بايد بيان شود که در يک منطقه جنگي نبايد چنين کارهايي صورت بگيرد که در خانه ها نفت و بنزين جمع کنيم.

اين رزمنده هشت سال دوران دفاع مقدس در ادامه با بيان اينکه من در همه عمليات هاي بزرگ داوطلبانه به جبهه مي رفتم، گفت: من فکر مي کنم انساني هستم که وامدار جامعه هستم، من معجزه گر و قديس نيستم. انساني با نسبيت هايم هستم و خودم را وامدار کشورم مي دانم که به من سرويس داده و توانسته ام شغلي داشته باشم و در قبال همه اينها نسبت به جامعه انساني مديون هستم.

در سال 58 که سيل خوزستان آمد 11 شبانه روز روي قايق هاي بادي در دهات رامشير با يک تيکه نان و خرما به مردم کمک کردم و در تمام طول جنگ داوطلب اضطراري بودم.

در همه عمليات هاي بزرگ حضور داشتم و ممکن است يک عمليات 4 روز، 20 روز و يا بيشتر و کمتر طول مي کشيد يا مثل عمليات هاي کربلاي 4 و 5 چهار ماه طول مي کشيد. در زماني هم که جبهه نبودم، در بيمارستان تجريش و بيمارستان حضرت فاطمه سلام الله عليها تهران فعاليت مي کردم.

در عمليات تسخير فاو در بيمارستان تجريش بودم و در يک شب 200 تخت خالي کردم و مجروح گرفتيم و در زمان جنگ 98 درصد بيماران بيمارستان شهداي تجريش مجروح جنگي بودند.

در اين هشت سال کارمان درمان اکثريت مجروحان جنگي بودند و خدا مي داند چقدر مجروح جنگي درمان کردم. در اين هشت سال من زمان و مکاني براي درمان نداشتم و هميشه پا در رکاب بودم و هر ساعت لازم بود، مي رفتيم.

وظيفه خودم مي دانستم. نه حق مسووليتي گرفتم و نه مقامي خواستم و صرفا به خاطر احساس مسووليت بود.

دکتر يوسفي با تاکيد بر اينکه انجام وظيفه اش تنها در دوره جنگ نبوده، افزود: در زمان زلزله رودبار درخواست دادم بخشي از مجروحان را به کرمان بياورند و در زلزله بم 13 شبانه روز در بيمارستان مستقر شدم و شبانه روز کار کردم و به عنوان مسوول، يک هزار و 200 نفر مجروح را در 13 روز اول پذيرش دادم و 325 عمل جراحي در بيمارستان شفا انجام دادم، بدون اينکه يک امتياز بخواهم.

با تجربه جنگ مي دانستم چکار کنم و در طول اين 13 روز يک مورد مرگ در اتاق عمل نداشتيم. منيّت ندارم. وظيفه ام بوده و همکاران ديگر نيز همين کار را کرده اند. هر جراحي خالي بود، مريض را جراحي مي کرد و اسم پزشک نمي نوشتيم.

دوران جنگ يک دانشگاه بود. زمان هايي بود که 24 ساعت و 48 ساعت در اتاق عمل بي وقفه و بدون استراحت عمل جراحي انجام داده ام و بالاترين زماني که در اتاق عمل بودم، در عمليات کربلاي پنج بود که پنج شبانه روز به طور مداوم در اتاق عمل بودم و بعد از پنج روز آن هم براي ويزيت يک مريض از اتاق عمل خارج شدم.

در يک روز 36 جراحي فک انجام دادم. با توجه به تعداد اندک پزشکان و جراحان توانستيم جنگ را کنترل کنيم و اين مسئله مهمي بود.

قبل از انقلاب 12 هزار پزشک داشتيم که 6 هزار نفر آنها با آغاز جنگ از کشور خارج شدند.

از اين تعداد چند نفر جراح بودند که در جنگ بتوانند کار کنند؟ جراحان عمومي، کليه مغز و اعصاب، ارتوپدي و بيهوشي ها. با اين وجود با اين تعداد کم بدون کمک يک نفر از خارجي ها که ادعا دارند، کار کرديم و تمام جنگ را شبانه روز پوشش داديم، بدون اسم و رسم و چشمداشت.

در عمليات هاي کربلاي چهار و پنج حدود يک ميليون رزمنده داشتيم که بيش از 20 هزار زخمي درمان کرده برگشت داده به جبهه داشتيم و تعداد شهدا و کساني که اعزام به عقب شدند نيز عدد ديگريست.

دکتر کرامت يوسفي فوق تخصص جراحي ترميمي در ادامه گفت: جنگ تمام شد اما مسووليت من به عنوان پزشک تمام نشد و مدت ها کسي نمي دانست که من در جبهه کار کرده ام.

بعد از جنگ خودم در 16 خرداد سال 66 به کرمان آمدم و در جراحي ترميمي به مردم خدمت کردم و بنيانگذار جراحي ترميمي فک و صورت در دانشگاه علوم پزشکي کرمان هستم و اولين پيوند کليه را سال 72 من و يکي ديگر از همکاران در کرمان انجام داديم.

بعد از بازنشستگي، بيمارستان مهرگان را که اولين بيمارستان خصوصي واقعي است، در کرمان با 50 تخت راه اندازي کرديم که از نيمه دوم سال 89 به مردم خدمت ارائه مي کند و تاکنون 40 هزار و 200 نفر از مردم را در اين مرکز جراحي و درمان کرده ايم.

بيش از 120 هزار نفر در درمانگاه اورژانس به طور سرپايي درمان شده اند که اين خدمات کمتر از حضور در جبهه نيست.

طرح توسعه بيمارستان را براي رسيدن به 150 تخت در حال احداث داريم که 90 درصد ساختمان تمام شده و بيش از 2 هزار و 500 متر فضا براي جراحي هاي قلب گذاشته ايم. زيرا نياز مردم است و از متخصصان اين حوزه استفاده مي کنيم و بهترين کلينيک ناباروري را در طرح توسعه بيمارستان مهرگان احداث مي کنيم که تا آخر سال تمام مي شود.

http://www.kerman-online.ir/fa/News/3973/هيچ-امتياز-و-مقامي-نخواستم--در-عمليات-کربلاي-5،-پنج-روز-مداوم-در-اتاق-عمل-بودم
بستن   چاپ